♥آران عزیزم ♥آران عزیزم، تا این لحظه: 12 سال و 12 روز سن داره
باران عزیزمباران عزیزم، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره

★آران و باران کوچولووووووووووووو★

عزیزای دوست داشتنی من عاشقتونم

1395/5/19 23:34
2,426 بازدید
اشتراک گذاری

سلام فرشته های خوشگلم عزیزای دلم آنقدر دیر به دیر میام که واقعا

نصف چیزا رو یادم میره بنویسم آنقدر م سرم شلوغ میشه که واقعا وقت

ندارم و خیلی خستم اتفاقای زیادی افتاده بخوام بگم فکر کنم

۱۰تادپست بشه

خیلی وقته ماهگرداتون نیومدم بگم آران خوشگل مهربون ۴سالو۴ماهه

من و باران عروسک ناز ۲سال و ۸ماهه من

روزای سختیه و پشت سرگذاشتیم تقریبا واقعا من تلف شدم یعنی

شیطنتاتون بماند ولی بلاخره سپری شد چون دیر میام دلم نمیخواد

نصفش به نق و نوق بگذره بلاخره ارانم مهد رفتی و یه کممممم عادت

کردی حرف زدنت خیلیییی خوب شده ولی باز کامل نیست گفتم صبر

کنم چند ماه مهد بری اگه کامل نشد دیگه بریم گفتار که لغاتتو درست

تلفظ کنی ۱ماهی هم مربی اومد خونه که بیشتر اومدن اون کمک شد

برای موندن تو مهد

.متاسفانه سامانم خورد عید فطر زمین و آشیل پاش پاره شد و عمل کرد

و گچ گرفتن پاشو که همچنان تو گچه روزای خیلی سختی بود

واقعا.

بارانی شیطون وروجک میخواستم از پوشک بگیرمت که همکاری نکردی

بر بر منو نگاه میکردی میگفتی جیش و پی پی نمیگم. برعکس آران تو

زودتر به حرف افتادی و و خیلی خوب کلماتی تلفظ میکنی

.بگم که خیلی بلایی ماشالا همه رو قورت میدی با نیم وجب قدت

میخواستم بزارم مهد که گفتم ۳سالت بشه ایشالا بعدن.تو این مدت

تولد یسنا جون رفتیم با ارانی

. سامان که پاش اینجوری شد مسافرت و تفریحاتم کنسل شد با این

وضع ولی سعی میکردن گاهی شمارو شهربازی و پارک ببرم خوشگلای

نازنین

. دیگه بگم براتون که واقعا چیزی یادم نمیاد .یادش بخیر سر آرانم همه

چیو لحظه به لحظه مینوشتم ولی متاسفانه سر باران جونم واقعا وقت

نشد و ندارم خیلی دلم میخواد باز بیام و بنویسم دوباره مثل قبل ولی آیا

وقت بشه یا نشه خدا میدونه.

عاشقتونم فسقلی های وورووجکم. سعی میکنم دفعه بعد عکسم بزارم

.دوستتون دارم خیلی زیادددد

پسندها (5)

نظرات (4)

بهار مامانی شایلین عسلی
14 شهریور 95 9:18
سلام مرجان جون مهربونم . خوبی عزیزم . آران وباران قشنگم خوبه ؟ خیلی دلم براتون تنگ شده . انشااله که هر کجا هستید شاد و خوش و سلامت باشید و ایام بکامتون . شرمنده عزیزم این چند مدت شیراز بودیم و ببخشید که دیر به دیر بهتوون سر میزنیم دوستون دارم و همیشه به فکرتون هستم
مریم
17 شهریور 95 19:54
چرا منم دقیقا واسه از پوشک گرفتن دخترم همچین مشکلی دارم؟ میگه نمیگم! شیطونی میکنه و میخنده و فرار میکنه. همه چی بازیه واسه اش.
سید محمد
17 مهر 95 12:07
جالب بود-به وبلاگ ما هم سری بزنید که برای شاد کردن بچه ها است
سميرا مامان اميرين
28 مهر 95 14:26
سلام مرجان جون خوبى من بعد دو سال اومدم اينجا براممممم خيلى جاااااالبببببب بود بزرگ شدن بچه ها مخصوصاً باران!!! خدا حفظش كنه چه خوب مه هنوز مينويسى اينروزا همه ى وبلاگها سوت و كور ،منم از نوشتن خاطرات بچه هام خسته نميشم برات آرزوهاى خوب دارم