ما اومدیممممم باااااااااا ماجرای عید 93!!!!!!
سلام خوشگلای من فرشته های کوچولوی خونمون عشقای من و
بابایی
و دوم از همه ممنون از دوستای مهربونم که خیلی بامحبت هستن
ببخشید نظراتتون بدون جواب میزارم بخاطر کمبود وقت نشد عزیزان و
به زودی به همه سر میزنم بوسسسسسس
بلاخره تعطیلات تموم شد سال جدید شروع شد
اول از همه با کلی تاخییر 4 ماهگی باران فندقی خودم مبارک
انقدر عسله همه میخوان قورتش بدن منم که براش جونمو میدممممم
هزارماشالاااااا روز به روز عروسک تر و عسلتر و هوشیار تر میشه
خیلی باهوشه و خوش خنده و دلنشین نسبت به اران زود
هوشیار تر شدی و مهم تر از همهههههههههه داری دندون در میاری
به زودیییی چون این لثه های خوشگل پایینت سفید شدن البته اگه
خدا بخوادددددد تو خوش قلقی و انچنان اذیت بکن نیستی یه کم
نق میزنی که طبیعیهههه حالا باید صبر کرد تا کامل در بیاد ببینم تو
چجوری میخوای به ما حال بدی
از همه اینا بگذریم میرسیم به ماجرای نه چندان خوش عید
امساللللللللل
جونم براتون بگه که ما 25 عازم شمال شدیم رفتیم دنبال اران از مهد
هم راهی جاده روز اول خوب بود ولی از فرداش ابری و بارونی
و سرددددددد
ولی اصلا از بدو بدو کردن و بازی تو حیاط دست نمیکشیدی عزیزکم
خیلی بازی میکردی و خوش میگذروندی منم خیلی خوشحال بودم که
داری لذت میبری با مامانی خیلی بازی کردی منم هم به تو
میرسیدم هم به باران کلا چیزی نفهمیدم از شمال بخوای حساب
کنی
ولی تو کلیییی بازی کردی ماشالا اشتهاتم عالی عالی شده
بوددددد ماشالاااااااا
میرسم به اصل ماجرا که قرار بود 27 اسفند با سامان بریم سفره هفت
سین بخریم که هوا بارونی شدید شد قرار شد روز 28 بریم ولییییییییی
روزگار دست ناسازگاری داشت با ما 10 صبح که قرار شد بریم موبایل
سامان زنگ خورد دنگ دنگ دنگ بلههههه؟ بلهههههههههههههههههه
!!!!!! که اینطور پدر بزرگ سامان دقیقا 4 صبح 28 اسفند دار فانیو
وداع گفتند به دلایلی باعث شد سامان همون موقع بدون
ما راهی تهران بشه که به خاکسپاری برسه خوب شد که زود رسید
بماند من کلی گریه کردمممممممم چون هم اولین عید باران بود
دلم میخواست خوب باشه هم اینکه سامان نبود موندیم تنها روز عید
بی سامان و سفره هفت سین خاله سارا ظهر اومد ولی شانس
ما خاله سمیرا اینا نتونستن بیان
خلاصه با چه بد بختی با ارانو بارانو مامانی ساعت 5 رفتیم خرید تو
ترافیک شلوغی با جیغ جیغای اران خریدو کردیم و ساعت 7.45
رسیدیم تا سفره و بچینیم دادار دودور سال تحویل شد و
همه چی در هم چند تا هم عکس عجله یی
گرفتیم
سامان تا سوم پدر بزرگ موندو شبش اومد شمال 3روز موندیم و بخاطر
کار بابا برگشتیم یعنی 6 فروردین اومدیم تهران تو این 10 روزم هوا
سردددددددد بود خفن
خلاصه سرتونو درد نیارم تهرانم که اومدیم رفتیم بهشت زهرا و خونه
مادر بزرگو یکی دو جا دیگه بعدشم چند روز مهمون داری 13 بدرم تنها
در و دیوارو نگاه کردیم چون شیفت سامان بود و 15 که جمعه بود
باز رفتیم شمال تا 19 ساعت 7 شب خونه بودیم
تو این روزا چقدر ماجرا و داستان داشتیم بماندددددد چون از حوصله
خارجه اینم از عید ما که چی فکر میکردیمو میخواستیم چی شد
توضیحات کارای گل پسری هم تو عکسا میدم این چند روزم انقدر بدو
بدو شلوغی داشتیم نشد زودتر اپ کنم
مدل خواب باران خانوم
عشق من
اینجا اقا اران خودشو به گند کشید
بعدشم حمو رفتو نشسته خوابش برد
به خاطر اران خان خونه و اسباب بازیو بار زدیم اینجا
4شنبه سوری دلم نیومد بارانو نیارم تو حیاط با اینکه خیلی سردددددد
بود
به اتیش و ترقه نگاهم نمیکرد میخواست سرسرشو چپه کنه
فداش شم الهی
سفره هفت سین یهویی اخر وقت .خدایی با اینکه نزدیک سال تحویل
بود هر جا رفتم یا تموم کرده بودن یا نداشتن چقدر حرص خوردم
عشقولانه خواهرو برادر
به سنجدم رحم نمیکرد
عکس خانوداگی بدون سامان و اجبار من که اران تو عکس باشه
فدات شم با این دست خوردنت
این کامیون برای پسر مو فرفری ویلا بغلی بود که ددعوایییی بود
اخرشم اران نشست توش پسره هولش میدادبعد ارانو پیادش کرد
ارانم انقدررررررررررررر گریه کرد دیگه نداد بهش
خودش زخم کرداااا
نفسمیییییییییییی
بعد اون دعوا زنگ زدم سامان که داره میاد شمال کامیون خودشو بیاره
وقتی اورد اران نگاهشم نکردددددددددددددد
عشقش اینه که فیلمای خودشو ببینه بگه ماما ماما
این گربه هه رو خیلی دوست داری عزیزممممممم
قربون موهای خوشگلت برمممممممممممممم میخواستیم بریم
مهمونی
و
ای اینجا انقدررررررررررررررررررر خندیدم سر موهات/میخواستیم ببینم
وقتی صاف میشه خوب میشه یا نه
اولین پیش بندی که طلاخانوم بست
بارانو امیر سام
عروسکممممممممممم
مادر و دختر
عاشق عکسای یهوییتم پسرررررررررررک
پسته و بادومو لای سنگا انداختی بعدشم داری پیداشون میکنی
اولین باری که گوش دادی بهت گفتم وایسا عکس بگیرم
این دفعه دیگه کامل متوجه بودی اومدیم لب اب انقدررررر جیغ زدی از
خوشحالی که روی پا بند نبودی
کارمون به جایی رسیده که من باید اصرار کنم عکس یگیری با من
قربونت برمممممممممممممممممم
اینام عشقولانه های من و بچه هام
اینجام دیگه داشتیم برمیگشتیم تهران
عزیزدل من پسر نازم عشقم زندگیم امیدم جونم فردا دیگه 2 ساله
میشی ایشالااااا و من چقدر لحظه شماری میکردم برای
این روزا و طبق معمول گریم میگیره و ناراحت میشم درسته روزای
سخت و شیرین و فراموش نشدنی داشتیم ولی چه زود شد 2 سال
2 سالی که توش پر از شادی وسختیو گریه جیغ و ماجرا داشتیم
2 سالی که توش بارداریو خستگیو به دنیا اومدنه بارانو داشتیم
2 سالی که پررررررررر بود از دوست داشتنو عشق و محبت من و تو
فدات بشم شیرین مهربونمممممممم که کار این روزات شده فقط و
فقط بغل کردنه من و بابا سامان و بوس کردن ما دوست دارم
کوچولوی شیرینم خیلی دوستت دارم