وقتی آران جونم رفت باغ وحش
سلام قربونت برم عزیز دلممممممم آران خوشگلم قند عسل مامانی
وسلام باران کوچولوی ناز شیطونم که تازگیا شیطون شدیو لگد میزنی البته نسبت به اران خیلیییییییییی ارومیو اصلااااااااا مثل اون تکون نمیخوری خیلی خانومیییی
جونم برات بگه که خدارو شکر همه چیز خوبه و شما دیگه عسل تر از هر روز میشی با کارای بامزت با بازیای خوشگلت و شیطنتای شیرینت و خدارو شکر تو جدا خوابیدن خیلییی اذیت نمیکنی ولی هنوز من و بابایی تو اتاقتیم و صبحا میایی پیشمون میخوابی
منم به دل دردای همیشگیم و دردای ناگهانیم عادت کردم که هر چی ماهم بالا میری من اذیت میشم چون جفت پایینم خیلی اذیتم میکنه
هر روز کارای جالب یاد میگیری مثلا جدیدا وقتی پی پی میکنی ما میگیم اه اه تو دماغتو میگیری یا لباستو میگیری جلو دماغت میگی خخخخخخخخخخ میری دم حموم
عاشق آینه هستی همش میری جلو آینه با خودت بازی میکنی دالی میکنی میخندی جیغ میزنی خیلی جالبه فدات شم
از وقتی دالی یا به قول خودت دایییی رو یاد گرفتی وقتی مارو پیدا نمیکنی یا من نباشم یا بابات همه جارو دنبالمون میگردی بلند بلند میگی داییییی ددیییییییییییییی که یعنی کجاییم
بوس صدا دارم میکنی دیگه وقتی میخوای خودتو خیلی لوس کنی وقتی میگی بوسمون کن به حای اینکه لپتو بچسبونی واقعا بوس میکنی
کار بد که میکنی اگه دعوات کنیم بغض میکنی بعد خودت میایی معذرت خواهی میکنی و خودتو میندازی تو بغلمون پسر مهربونممممم
با اگه چیز بدی و خطرناکی دستت باشه تا بهت بگیم بده میدی میگی دالی همه چیز دالی شده اگرم بخوای بازی کنی با اون وسیله فرار میکنی که باهات بازی کنیم ولی بعدش میدی
ولی یه چیزی هست که خیلی خنده داره برامون ولی خوب نیست اصلا نمیزاری بریم دستشویی یا حموم مخصوصا من اگه تنها باشم باید درو باز بزارم وگرنه انقدررررررررررررررررررررررررررررررررررر گریه میکنی که خیلی عجیبه منم یا دستشویی نمیرم یا اگه برم تو هم بدو بدو میایی تو دستشویی پیشم وایمیستی
جدیدا دیگه وقتی میشورمت حوله رو میپیچم دورت دستتو میگیرم میاییم بیرون چون دیگه نمیتونم بغلت کنم خیلی اذیت میشممم عشقمممممم
چند وقت بود قرار بود بریم باغ وحش تا اینکه دیروز با بابایی تصمیم گرفتیم بریم که قرار شد پارسا پسر عمه پریسا هم بیاد شیشم رفتیم خونه عمه اینا خلاصه رفتیمو خیلی خوب بود
کالسکتو بردیم که اذیت نشیم تو خیلی خوشت اومده بود هر چی میدیدی میگفتی این زیه؟
یا باهاشون دالی میکردی با اسب و میمونو فیلو یا هر چی که میدیدی از چرنده و پرنده و خزنده و دردنده
اول از همه باران کوچولو 25 هفته مامانی
اندازه باران نانازیم 34.3 سانتیمتر و وزنشم حدودا 680 گرمه قربونش برممممم
با دقت و تعجب بهشون نگاه میکردی
قفسه میمونا که اولش خواب بودن
یه عکس دوستانه با پارسا
به قفس آهو ها هم رسیدیم سریع گفتی این زیهههههههههه؟ دایییییییییییییی
دسته جمعی مشغول اسب دیدن و توضیح دادن
که خیلیم خوشت اومده بود عشقم
انقدر اینجا خندیدمممممم
اولش تو این آهو رو دیدی محل نزاشتی بعد دالی کردی
بعدش بهش پفیلا دادی که نزدیک بود دستتو بخوره خودت کشیدی کنار از ترس میخندیدی
اینجا دیگه طاقت نیاوردی اومدی پایین راه بری
انقدرررررررر رفتی که داشتیم برمیگشتیم به اول راه نمیدونم چرا همشم به سمت پایین میرفتی تا اینکه بری بالا
اینجام از شترا خیلی خوشت نیومد
اینجام دنبال بازی میکردین
دیگه کلی خسته شده بودیم گذاشتیمت تو کالسکه انقدر گریه کردی که نگووو میخواستی راه بری ولی بیچاره شدیم
آخرشم بابایی بیچاره با اون خستگی که میدوید دنبالت دلش نیومد گذاشت رو دوشش
اینجام یه پارک کوچولو درست کردن برای بچه ها که به بهانه اینجا اومدی پایین
اینجام قفس شیرا و این زیه این زیه کردن شما
اینجام رفته بودیم ماهیا و مارارو دیدیم همهش میزدی به شیشه میگفتی دایییی و دوبارهههههههههه این زیههههه
دیگه موقع رفتنم نیومدی تو کالسکه جورابتم دراوردی
قربونت برم که اذیت نکردیو خوشحال بودی
با این سوال پرسیدنای خوشگلتتتتت