توفیق اجباری اجباریییییییییی :):):):)
سلاممم به عزیز دل مامان و بابا آرانمممممممممم عزیز نازم الهی قربونت برمممم
و سلام به بارانی ناز خودم که هر روز شیطونیاش بیشتر میشه
جونم براتون بگه که سه شنبه مامان اینا و خاله اینا میخواستن برن شمال سامانم گفت ما میاییم ولی من گفتم نه که نههههههههههههههه چون هم میترسیدم چون درد دارم چند وقته هم تازه شمال بودیم
ولی سامام گفت الا و بلا بریم من نگه میدارم تو راه بری حواسم هست کمرمم خوب شده تازه دانشگاها شروع میشه سرمون شلوغ میشه مامانم اینام هی میگفتن بیا بیااااااااااااا منم گفتم باشه دیگه چه کنیممممم
خلاصه سه شنبه یهویی شد رفتیمو دیرزو برگشتیم خدارو شکر شما اقااااااااااااا خوب ماه بودی کلی بازی کردی و شیطنتتتتتتتتتتت خسته میشدی میومدی میخوابیدی
ولی من عجیب حالم بد بودددددد همش حالت تهوع داشتم ترش میکردمو داغون بودمخیلی خسته شدممم این اخریا
یه چیز عالی و باور نکردنی که برای اولینننننننننننننننننننننننننن بار وقتی 9.30 شام خوردی خودت همون بغل دراز کشیدی و خوابیدی همین وای انقدر خوشحال شدمممممممممممممم ولی همش فکر میکردم بیدار میشی که نشدی تا 8 صبح خوابیدی البته یه بار 6 صبح سر حال پاشدی ولی چون من کنارت بودم خوابیدی چون شب قبلشم خیلییی خیلیییی بازی کردیو خسته شده بودی منم کلی حال کردم
عشق مامانی خیلی خیلی مهربونیییییییییییی من عاشقتممممم همش بوسمون میکنی و وقتی کار بد میکنی میایی خودتو لوس میکنی که از دلمون در بیاری یا عکسای خودتو یا مارو میبینی تند تند بوس میکنیییییییی
5 صبح از خواب بیدار شدی گریه گریههههههههههههههههه بابا اومد پیشت فکر کرد اب میخوایی ولی گریت بند نیومد تا اینکه اوردیمت پیش خودمون تا منو دیدی گریت بند اومد و سریع رو دست من خوابیدی تو حالت خواب و بیداری هی منو بوس میکردی وایییییییییییییی الهی بمیرم انقدرررررر ناراحت شدممممم یه لحظه که تو منو میخوایییی و میخوای پیش من باشی حالم خراب شد کلا و دلم سوخت پشیمونم از اینکه جدا خوابیدی و دوباره دو دل شدم که بیایی پیش ما بخوابی نمیدونمممممممممم
خلاصه اینم از این دیگههههه 20 روز دیگه هم واکسن داریو منم حسابیییییییییییی نگرانتمممم فدات بشمممم
و دیگه اینکهزیاد نتونستم عکس بگیرم چون یه جا بند نبودیو و همش این ور اون ور منم که دیگه نمیتونم دنبالت بدو بدو کنم
تا رسیدی لباس عوض کردی مشغول انگور خوردن شدی و از یه دونشم دست بر نمیداشتی
اینجام میخواستی با شلنگ آب بخوردی
بعدشم بردیمت حموم مثل گل شدی
اینجام بابایی برات یه انار کوچولو اورده بود انقدر ترش بودی خوردی صورتتو جمع کردیییییییی
بعدشم جنگللل که دیگه حسلبی شیطونی کردی و مامانی به زور میاوردتت
گیر داده بودی بری تو گلا خاله سمیرا نمیزاشت
اینجام هی میخواستی بری به آتیش دست بزنی
اینم از اینااااااااا خودم موندم که چقدر کم عکس گرفتم ازت چون قدیم این دوربین دست من بود هی بدو بدو میکردم
راستییییییییییییییییی دیروز وقتی اومدیم رفتیم برای باران جونم خرید کردیم حالا حتما عکساشو میزارم ولی بازم لباساش موند چون آران خان انقدر اذیت کردنننننننننننننن که کلافه شدیم یه چیزایی هم موند تا اخر هفته بریم دوباره ولی رنگارنگ گرفتم صورتیو قرمزو ابیو اینا ایشالا تو اولین فرصت تو پست بعدی تازه دراورشم که سفارش دادیم اومد ولی اینشو نیاوردن فعلا همه چی نصفه نصفه
بوسسسسسسسسسسسس بوسسسسسسسسسس برای آرانمممم عشقمممم نفسممممممممممممممممممممممم و بارانننننن عزیز دلللللللللللللللللمممممم