واکسن 18 ماهگی/ وسایل بارانممم/کادوی بابایی به آران
سلام شیرینی زندگیممممممممممم عسلمم آرانممممممم
سلام باران ووروجککککککککککم قربونت برمممممم عروسکممم
چون تو این پست کلییییییییی عکس داریم زیاد حرف نمیزنم
هوراااااااااا واکسنتم به خوبی تموم شدددد
فقط از واکسن بگم که خدایا شکرتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت فقط بگم حتی یه سر سوزن هم اذیت نکردی فقط وقتی آمپول زدی گریه کردی همین همین بعد مثل فرفره هزار ماشالااااااااااااااااا بازی کردی تا شب و اندازه یه نقطه تب نداشتی شب احساس کردم شاید بدنت داغه بهت استامینوفن دادم همین تبم نکردی ولی بجاش منو بیچتره کردی چون 1 پاشدی تا 4 بیدار بودی ولی بی اذیت خیالم بابت اینم راحت شدددددددددددددددددد
خیالم راحت بود واکسن تمومه ولی باز از بهمن واسه باران شروع میشهخداکنه مثل خودت خوش واکسن باشه
زودی میریم سراغ عکسای زیادمون و توضیحشو اونجا میدمممممم
خودت نمیدونی که خوشحالی میخوای بری واکسن بزنی وگرنه بدو بدو نمیومدی
وقتی برگشتیم بعد یه جیغ و داد خفن تو دکتر شروع کردی به بازی هزار ماشالاااااااااا
و اخر شب که با اهنگ گیج خواب شدی منم خیالم راحت غافل از اینکه قراره 1 بیدار شی تا صبح من بیچاره شم
تو خوابو بیداری با اهنگ حرف میزدی میگفتی دیی دییییی
اینم اون ماشینی که بابا خریده بود برای تو و امیر سام
اصل کاری وسایل نصفه بارانمممممممممممممممممم
یاد وسایل آرانم افتادممممم برای سیسمونی گذاشتممممممممممممم
نمایی از اتاق با چیدمان جدید و دراور بارانم
البته فعلا این عروسکای خودمه که باز یادگاری نگه داشته بودم گذاشتماینجااااا به جز وسطی
اون زرده اسمش مهسا بود اون یکی هم دیانا بود با دخترش سارا یادش بخیررررررررر
رختخواب دم دستی باران جونم جوجه آبی
یه دونه پتو اسپانیایی دور پیچ و یه پتوی خونگی
پاپوشو دستبند گوگولی صدا دار
اللحساب تا ست بافتنی پاپوشو هد و کلاهش بیاد و دوباره برم گل سر و از این خورده ریزا بگیرم
سرهمیای بارانممممم
یه سویی شرت گوگولیه گل گلی
3تیکه و لباس خونگی
البته هنوز موندههههههههههه باید بگیرم
اینم یهو دیدم بامزه بود گرفتم البته سامان گفته باید حتما باربیییییییو دم و دستگاهشو بگیریممم
و همچنان ادامه دارد باید وسایل حمومو شیشه و پستونکو و دوباره 1.2تا لباس0 و 1 بگیرم و سر همیاشون که صفرشونداشت و البته عروسککک
که واقعا وقت نکردم با آران همینارم به زور گرفتیممممممم
تازه داستان دارم با ساماننن من هی میخوام سایز دیگه بخرمممم سامان میگه نه دیگه مثل آران نکنیم چون آران به دنیا اومد کوچولو بود یهو تپلی شد خیلی از لباساش موند و البته چون فصلشم نبود تنش نشدو اندازش نشد حالا میگه سر این یکی فصلی بریم بخریم که ببینیم قد و قوارش چقدره حالا من موندم چیکار کنممممممممممم
در هر صورتتتتتتتت فعلااااااااا تا ادامه ماجرا و خرید مبارکه دختر عروسکمممممممممممممممممم ببخش که عجله یی و تک و توک بود
و در آخر اینکه چون آران مارو کشته بود و نمیزاشت هیچییییییی ببینیم جز عمو پورنگگگگگگ
بابایی رفت برای اتاق آران جونم تلویزیون و دی وی دی گرفت که دیگه از صبح تا شب انقدر عمو پورنگ ببینه تا خسته شه هر چند خیلی هم خوب نیست زیاد نگاه کردن تلویزیون ولی همین که روشن باشه و صدای عمو جونش بیاد برای آران و مااااا کافیه
فدای ذوق کردنتتتتتتتتتتتتتت بشم عزیزممم که تا بابا اومد سی دی بزاره تو میخندیدی
مبارکت باشه عشقمممممممممممممممممممممممممممممم