اخرای 36 هفتگی و ورود به 37
سلام گل پسرمممممممممممممم
سلام عزیزممممممممممممممممم
کلیییییییییییییییی حرف دارم برات خوشگلم
داریم روز به روز به دیدن تو گل قشنگم نزدیک میشیم عزیزم ١٣ روز دیگه بیشتر نمونده خیلی خوشحالم امروز رفتم بیمارستان نیکان همینجوری تا یه سر بزنم اتاق نی نی ها رو ببینم و اتاق های دیگرم ببینم خیلی خوب بود رفتم نی نی هاییم که تازه به دنیا اومدن دیدم واییییییییییییی که چه ناز نازی بودن خیلی بامزه بودن کلی ذوق کردم واسه اومدنت عزیزم
همش دارم لحظه شماری میکنم که بیای بغل من و بابایی
وای عزیزم پریروزی مهمونی بودم انقدررررررررررررر لگد زدی و تکون خوردی که به بابایی گفتم وایییییییی نکنه امشب کیسه ابم پاره شه اخه خیلیییییییی شیطونی کردی جاتم کم شده دیگه خیلی سختت شده انگاری خودتم دیگه طاقت نداری گلم ولی یه کارایی میکردی که نگوووو انقدر تکون خوردی رفته بودی تو پهلوهام که مونده بود بزنی ستون فقراتمم بشکونی باور کننننننننننن بعد دردم داشتم که نگوووووووو نمیدونم گاز میگرفتی یا چنگ میزدی ولی خیلی سوختم قربونت برم ماشالااااااااااااا با این شیطنتات
از یه طرف میگم خدایا پس کی میشه این روزا بگذره زودی بیایی یا اصلا سالم و سر حالللل باشی و زودتر بیای ولی میگم نه بزار موعدش برسه اخه مامان و بابام هنوز مسافرتن نیومدن مامانم اولش نمیخواست بره گفت دلم پیش توست ولی گفتم نه برووووووووو به آران میگم تا مامانی از سفر نیومده از دلم نیا بیرون هر روزم زنگ میزنه که بیرون نرو کار نکن حواست باشه اخه میدونه جفتم پایینه شمام که خیلییییی فشار میاری و اومدی پایین دلش شور میزنه منم میگم چشممممممممم بابا سامان همش داره بهم کمک میکنه و نمیزاره آب تو دلم تکون بخوره همششششششش دراز میکشم میخوابم میشینم
خدارو شکرررررررررررررررررررررررررررررررر
خاله سمیرام گفته حالا تا وقتی مامان اینا بیان میام بهت سر میزنم خاله سارا هم زنگ می زنه حالمو میپرسه همهههههههههه به فکرم هستن خاله های خودمم همش زنگ میزنن حالمو میپرسن میگن اگه هر کاری داشتی زنگ بزن حتی اگه نصفه شب بود میگن مامانت نیست ما که هستیم
امروز قرار بود برم دکتر ولی امروز تعطیل رسمی بود نه دکتر یادش بود که تعطیله نه من راستیییییییییی دوباره به دستور دکتر که گفته بود رفتم سونو گرافی هفته پیش ٣شنبه بود رفتم ٣٦ هفته کامل بودم وزن شما گل پسرم ٢٦٣٠ بود عزیز دلم حالا ٢ شنبه میرم دکتر که سونوگرافیتو نشون بدم این جوری که حساب کردم اگه اشتباه نکنم اگه ٢٦ زایمان کنم ٣٨ هفته و ٤ روزمه عزیزممممممممم تو میای تو بغلم ایشالاااااااااااااااااااااااااااااا
فردام که سیزده بدره قرار بود بریم باغی یا پارکی ولی من نمیتونم سختمه قرار شد ناهار بریم خونه عمه پریسا بعد اونجا با عمه سمیرا اینا و بچه هاش و مامیا وددی(مامان وبابای بابا سامان از زبون دختر عمه و پسر عمه هات که توام باید اینجوری بگی عزیزم)دور هم باشیم یا بعد ناهار بریم بیرون واسه بازی بچه ها
ولی مامان بابای من چون هنوز نوه ندارن تو گل پسر اولین نوه شونی باید بیاییو ببینیم چی میخوای بگییییییییییییی و صداشون بزنی
من برم فعلا دوباره با خبررررررررر میام پیشت خیلیییییییی دیگه حرف زدمبوسسسسسسسسسسسسسسسسسس