تنبلکم راه افتاد هوراااااااا/ دیدار وبلاگی/مامان خوشحال
سلام دلبرک شیرینم پسر کوچولوی نازممممممممممممممممممم آرانمم
قبل از همه بگم دوست خوبم عزیزم نازم خیلی دوستت دارم باران جونممممم
من این مدت که لب تاب نداشتم و هنوزم نداریمباران جونم کلی زحمت کشیده برای درست کردن عکس مسابقه و گذاشتنش تو وبلاگو و یه سری کارای دیگهههههههه خیلی ممنونتم عزیز دلم دوستت داریم زیاددددددددددددددددددددددددد
جونم برات بگه این چند وقته خیلی سرمون شلوغ بود و وقت نداشتیم بریم لب تابو درست کنیم بابا چشماشو عمل کرده و نتونسته بره گوشی منم که کامل داغون کردی و خاموشه تا بره در دست تعمیر
خوشگلم از جمعه هفته پیش تاتی تاتی کردی و تا اینکه خودت دیگه پا میشی راه میری خیلی بامزهه و الانم از هر 10 دفعه 1.2 بارشو 4 دست و پا میشی بلاخره راه افتادی هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
مراحل راه رافتن آران جونم
راستی ارایشگاهم رفتیم فقط یه کوچولو چتریاشو زد و مرتبش کرد
حالا برمیگرده پیش مامانش
دایره لغتتونم شامله آب /غذا/ نو / بعضی وفتا هم خیلی خوابت بیاد همهش میشه بب ببب بببببببببببب
ماما / بابا / هم میگی افرین خوبه عزیزمممم
خدارو شکرررر روزای سختمون تقریبا داره به پایان میرسه عشقم شما عاقل تر شدی خوب شدی و اذیت انچنانی مثل قبل نداری البته این ارامشه قبل طوفانه چون هر وقت اروم میشی یهووووووووووو دوباره شروع میکنی و ما نباید یادمون بره که از دست دندونای شما و اذیتاش خلاصی نداریممممممممممممممممممممممممممممممممممممم
ولی هنوز شبا بلند میشی 1 بار بلند جیغغغ و داد میکنی و تکون میخوری و بعد از تکون دادن دوباره میخوابی که نمیدونم چرا اینجوری هستی
3 شنبه 11 تیر یه قرار وبلاگی بود با دوستامون که من گفتم باید بریمممممممممم چون اولا اولین بار بود با هم میرفتیم بیرون و بعد شما با بچه ها کلا خوبی و گفتم یه تنوعیه
خلاصه رفتیم بهشت مادران و دوستای خوبمون بنیتای نازمو سحر جونم/ امیر علی پسرک شیطون و مامان زینب گلش و عمه جونای مهربون/ کیان خوشگلمو زهره عزیزمم/ ارمیتای نازنینم و اناهیتا عزیزممم/ ایلیا جونو زهرا جون/ هیراد شیطون و عمع لیلا و مامان و گلش / یاشار جونو مامان گلش و فاطمه یسنا و فائزه جون
که همه اینارو دفعه اول بود میدیدم خیلی خوشحال شدممممم هر چند که با سحر جون مامان بنیتای خوشگلم کلییییییییییی برنامه ریزی کردیم ولی به جز همون اول که همدیگرو دوباره دیدیم البته برای بار دوم بود میدیدیم و خیلی خوشحال شدممممممممممم متاسفانه راهمون جدا شدو همدیگرو گم کردیمو قسمت نشد سحر جون و اناهیتا جون ببینیم
ولی خیلی دلم سوخت از اینکه با سحر جون برنامه ریختیم ولی اونی نشد که میخواستیم
خلاصه خوب بود ولی من بیچاره شدم بر عکس بود این دفعه شما خوب بودی ولی میخواستی بازی کنی و زمیت خاکی بودو نمیتونستم ولت کنم مجبور شدم بغلت کنم که از دل درد شبش مردمممممم
با اینکه زهره جون کالسکه کیان جونمو داد به من ولی شما اخرش میگفتی بغلم کن ولی بازم دوست داشتم و از دیدارمون و بیرون رفتمون خیلییییییییییییییییییییییی خوشحال شدم
میرسیم به مهمترین مساله که دختر نازم باران عزیزمه نمیدونم چجوری بگم خیلی خوشحالم همش میترسم سونوگرافی اشتباه گفته باشه
راستش سامان خیلی دوست داشت دختر باشه ولی من میگفتم فرقی نمیکنه ولی دوست داشتم دختر باشه وقتی رفتم سونو بابا موند خونه پیش تو بعد 2 ساعت اتنظار رفتم تو و گفت دختره وای خدایا باورم نمیشد گریم گرفته بود گفتم سامان از خوشحالی خودشو میکشههههههههههههههههه
همه خوشحال شدن از اون اولم سامان کفت اسم آرانو تو گذاشتی اسم دخترمونو من میزارم باران فقطم اسم دختر انتخاب کرده بودیم گفتم اگه پسر بشه چی گفت نههههههههههه دختره که شد ولی نمیدونم چی بگم خیلی خوشحالم خدایا شکرتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت
خودمم خدارو شکر خیلی بهترمممممم حالت تهوعم بهتره و وضعیتم خوبه امروزم شد 18 هفتم و زمان مثل برق و باد میگذره
باران عزیزم الان اندازه یه سیب زمینی بزرگگگگگگگگگه 220 گرمو 14 سانت تقریبااا فدای تو بشممممممممممممممممممممممم
منم دوست دارم زودی خریدای خوشگل باران جونم بکنم
و بقیه عکساااااااااااااا
اینجا اران جونم از خواب پاشده و طبق عادت باباش ماساژش میده
اگه غافل میشیدیم افتاده بودییییییییییییییییییییا
خوابالو از خواب پاشده رفته بغل عمو امیر خوابیده بعدشم با گاز تلافی میکنه
اران جونم داره یاد میگیره به جای اینکه چوب بلزو بخوره باهاش بزنه
الو کردنم یاد گرفته گوشیو میزاره بغل گوشش میخنده
اینم از این ببخشید دیگه چون من تند تند اپ میکردم مطالب جمع میشنو من نتونستم بیامو زیاد شددددددد