4روز دیگه تا دیدار بارانم/باید خوشحال باشم ولی کلی غصه دارم :((
سلام پسر گلم سلام عشقم سلام جونمممممممممممم
اینی که میخوام برات بگم برای امروز و دیرزو نیست برای 9 ماه
بارداریمه که هر چی روزا نزدیکتر میشه غصه
من ناراحتیم گریم و اعصاب خوردم بیشتر میشه
مخصوصا این اواخر الهی بمیرم برای باران نازم که این همه تحمل کرد
از بس من گریه کردم
الانم که دارم مینویسم اشک تو چشمام جمع شده و اندازه یه
دنیااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا گریه دارم و
اشکام ناخوداگاه میاد پایین و از ته قلبم ناراحتم نمیدونم شاید من
خیلی احساساتیم ولی دیگه خصلتمه
اصلا نمیتونم از فکرم بیرون کنم که چجوری میخوام تنهات بزارمو
نبینمت تو با این همه وابستگی چیکار میکنی
مخصوصا شبا که باید تو بغل من بخوابی یعنی من از صبح 4 شنبه
نمیبینمت تا 5 شنبه وای نمیدونی چه غوغایی تو دلمه نمیدونی هر
چی همه میگن حواسمون هست و دورتو حسابی شلوغ کردیم ولی
من دلم پیش تو میمونه این اخریا انقدرررررررررررررر گریه کردم بخاطرت
چون همش میایی دستمو محکم میگیری
میکشی باهات بازی کنم بازوهامو بوس میکنی هی صدام میکنی
پاهامو سفتتتتتتتتتت بغل میکنی منو نگاه میکنی که بغلت کنم ولی
واقعا نمیتونم حتی چند روز پیش بغلت کردم از زور درد میخواستم
بمیرمممممم
وقتی تو جیغ میزنیو التماس میکنی که بغلت کنمو نمیتونم بیام یا بازی
کنم میخوام خودمو بکشم
وقتی میبینم کلی گریه میکنیو بعدشم تنها میری بازی میکنی
وایییییییییییییی یه حالی میشم که نگو
الهی بمیرم برات عزیز دل نازم مامانیو ببخشو بدون بعد زایمان مطمئن
باش جبران میکنم چون دیگه نه شکمم بزرگه نه درد دارم نه اینکه باید
مراعات کنم جبران میکنم عزیزتر از جونمممممممممممممممم
قراره مامانی از 3 شنبه بیاد اینجا تو که عاشقشی فرداش ددی بیاد
بازم خیلیییییی دوست داری ددیو و بعدشم عمه سمیرا بیاد با کیان و
کیمیا چون با اونا خیلی خوبی و اونا عاشقتن باهم بازی کنید تا سرت
گرم بشه
هر چند که اخر شب تو بیدار میشیو حتما من باید کنارت باشم ولی
همش دعا میکنم خدا کمک کنه و تو بخوابی بدون من
باید خوشحال باشم که روز زایمانم نزدیکه ولی کسی نمیدونه که چه
حسی دارمو از استرسو ناراحتی چه حالی دارممممممممممممم
از اون طرفم درسته بار دومم ولی عجیبببببببببببب میترسم دلشوره
دارم و نمیدونم یه حالیمممممممم یه حالیییییییییییییییییییییی
شبا که میرم بخوابم اول کلی گریه میکنم بعد با چشمای خیس و
شایدم ورم کرده میخوابم
روزا حالم خوب نیست نمیدونم چرا چیه خدایا خودت کمک کن
تازه بعضی وقتا میگم خدایااااااااااااااااااااااااااااااا خودت کمک کن اگه زبونم
لال باران مثل اران 3.4 روز بیمارستان بمونه من چی کار کنم خدایا فقط
میتونم بگم خودت کمکم کم
انقدر حرف تو دلمه و اشک تو چشممم که نمیدونم چجوری بگم ولی
اومدم بهت بگم پسرک نازنینم نفسم عمرم یه لحظه از فکرم بیرون
نمیری
باران نازنینم مامانی 4 روز دیگه مونده بیایی پیشمونو جمع 3 نفرمونو
4نفره بکنی دختر نازم تو هم منو ببخش که من دائم تو گریه و غصه ناراحتی بودم
باز باران
اما اینبار بی ترانه
گریه های بی بهانه
میخورد بر سقف قلبم
یادم آید روی ماهت
باورت شاید نباشد که دلم تنگ است برایت ...............
دوستای خوبم من به فکر همتون هستم و دعاتون میکنم مخصوصا
اونایی که بهم سپردن ولی اگه کسی بازم خواست بهم بگه حالا چه
تو خصوصی چه تو عمومی مطمئن باشین دعاتون میکنم اگه قابل باشم
شماهم منو کلیییییییییییییییییییییی دعا کنید زودی بگذره و بیام خونه