رامسر 93/ 25ماهگی آرانم با تاخییر/چرا من یادم رفتتت؟!!!!
سلام عشقای کوپولوی خودم سلام عزیزای دلم فرشته کوچولوهای
خونمون انقدر دوستتون دارم که تو خواب همش نگاهتون میکنم بوستون میکنمو خدارو شکر میکنمم که فرشته های نازی داده
جونم براتون بگه اول از همه 25 ماهگی نفسم آران با تاخییر مبارکککککک
چون مسافرت بودیم دیر شد و اینکه من انقدرررررر این چند وقته سرم
شلوغ شلووووووغ بود یادم رفت 2 تا پست مهم اونم روز پدر و مادر
بود بذارم چرا یادم رفتتتتتتتتتتت خودم موندم از بس که درگیر بودم روز خودمم یادم نبود
دیگه بگم براتون سه شنبه صبح زود ساعت 5 صبح با فامیل و دوستامون
رفتیم رامسر تا جمعه که ای کاش نمیرفتیممممم کلا انگار فعلا قرار
نیست ما خوش باشیم بخدا
روز اول خیلی عالی بود خوش گذشت ولی از 4 شنبه سامان انقدر حالش
بد شد یه ویروس جدید گرفته بود وای هر روز زیر سرم با 3.4 تا امپول خدا
شاهده بعدشم هیچ جا نشد بریم بجز روز اول که رفتیم جواهرده چون
بابا حالش بد بود
تو هم همش تو خونه فقط گریه میکردی جیغ میزدی تازه شانس اوردیم
برات تلویزیونو دی وی دیتو اوردیم چون بچه نداشتن دوستامون گفتم
حوصلت سر میره تو اتاق بری سی دیاتو ببینی ولی بازم حوصلت سر
رفت البته حق داشتی عشقم چون حوصلت خیلی سر رفته بود
برگشتنه هم از 2 تا 10.30 تو ترافیک بودیم وای چه گذشت به من خدا
داندددددددددددد مردم وقتی هم رسیدیم سامان باز رفت دکتر تا 1
شنبه هر روز زیر سرم و امپول بله دیگه اینم از مسافرت ما
شماهم که طبق روال هر روز مهد میری و چیزای جالب و بامزه یاد میگیری
به جز حرف زدن دکترم گفته دیر نشده ولی خوب من بازم دکتر میرم
حرفم زیاد میزنیم ولی تو کار خودتو میکنی
کار هر روزت این شده اول که از مهد میایی بارانو بوس میکنی بعد
میشینی جلوش هر هر میخندی که باران خوشش میاد و ریسه میره
یا اینکه بریم رو تخت تو بپر بپر کنی باران غش و ضعف کنه تو هم
خیلی خوشت میاد
باران قلقلی هم روز به روز ماشالا بزرگ میشه و شیرین و عسل خوش
خنده تر هزار ماشالاااااا مثل خودت آرانم اینم از ماجرای ما
عسل خانوم قاطی عروسکا
شروع غذای کمکی نفسی
ماساژ دادن خانومچه
عشقم آرانم با اتاق تمیز و مرتب
میخواست سی دی هاشو بندازه پایین که بلاخره انداخت و ماهم اوردیم
اینجا داره مارو دعوا میکنه که چرا میگیم سی دی هاتو ننداز
خانومچه دمر شده
باران وقتی اینا رو دستش میگیره کلی ذوق میکنه از بس صدا میده
اولین و اخرین جایی که رفتیم جواهرده بود
عزیزای دلم عشقای کوچولوم
اینم کادوی آرانم به بابایی برای روز پدر که تو مهد درست شده
نمیدونم چرا روز مادر از اینا ندادن خوب
قربون پاهای خوشگل کوچولوت با دستای نازت برم
مثل همیشه عاشقتونم زیاددددددددددددددد