مامان یکم ناراحته

سلام عزیز دلم خوبی فدات شم

عزیزم دیگه کم کم داره روز موعود نزدیک میشه و تو میا تو بغل من قربونت برمممممممم

هفته دیگم که عیده قبلشم یعنی 27 باید برم دکتر که بهم بگه تو فروردین کی بیام خودمم یکم کارم مونده باید انجام بدم  دیگه تمومه

از اینکه داری میای خیلییییییییییی خوشحالم ولی چند روزه الکییییییی دلم گرفته حالم خوب نیست میخوام گریه کنم یه جورایی استرس دارم که میدونم واسه زایمانه و طبیعیه از هر کی پرسیدم میگفتن ماهم قبل زایمان استرس داشتیم میترسیدیم به خدا توکل کن

توام دعا کن مامان جون ایشالا همه چی به خوبی تموم شه 

تازه وقتی به بابایی گفتم ناراحت شد گفت بریم مسافرت حال و هوات عوض بشه

ولی دکتر گفت نمیشه هفته دیگه به سلامتی وارد ماه 9 میشی خیلیییییییییی خطرناکه هر چقدرم حواست باشه اروم بری کاره دیگه توی این ماه باید هر لحظه فکر کنی موعد زایمان اون وقت خطرناکه تو عیدم حواست باشهههههههههههه

منم به بابایی گفتم این همه صبر کردیم اینم روششششششششش ایشالا زایمان میکنم با آران خوشگلم میریم عزیزم که بیشتر خوش بگذره 

ولی مامانی بازم میگممممممم توام برام دعا کن استرسم کمتر شه دیگه گریه نکنممممم فکرم ازاد شه ولی حالا خوبه عید دورم شلوغه کمتر فکر و خیال میکنم به امید خدااااااااااا

راستی دیشب بعد مدتهااااااااااا زود خوابیدم یه خواب سیررررررررر کردم 1.30 خوابیدم برای من خیلی زود بود و خوب :)) که ساعت 6 انقدر سرحال بودم ولی بازم خوابیدم تا 9.30 خیلی خوب بود

فعلا بای بای عزیزم تا بعد بوسسسسسسسسس