♥آران عزیزم ♥آران عزیزم، تا این لحظه: 12 سال و 19 روز سن داره
باران عزیزمباران عزیزم، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره

★آران و باران کوچولووووووووووووو★

نمک آبرود/27 ماهگی آرانم نفسم /بازگشت روزای سخت و کلی داستان دیگه ...

1393/4/28 15:46
1,316 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشقای خوشگل من عزیزای دلم آران شیطون نازم و باران شیرین

خوشگلم

طبق معمول حسابی گرفتار و درگیر و خسته ام نمیتونم زود بیام و کی

این روزا تموم بشه تا من مثل سابق بشم خداداندوبسسسسس

27 ماهگیت مبارک عشقم عزیزم نازمممممممممممممم آرانم

تاخییر دارم دیگه اونم بخاطر شما وروجکای شیطون شیرینمممممم

1هفته پیش با دوستامون و البته باید گفت فامیلای دورمون رفتیم شمال

نمک آبرود خیلی خوش گذشت عالی بود میشه گفت از معدود

مسافرتهایی بود که با وجو شماها و اذیت ها بهمون خوش گذشت

ویلامون استخر دار بود کلی بازی کردی و حال کردی پسرم بارانم عاشق

آب بود اگه ولش میکردم مطئنن خودشونگه میداشت ولی خوب ترسیدم

ولش کنم ولی انقدر دست و پا میزد و دوست داشت که نگوووو همسن

خودتم داشتی هلنا 3 ما بزرگتر بودو برهانم 1سال و 8 ماه بلاخره اذیت

داشتیم ولی خوب سفر خوبی بود

جوری شده بود که خودت دیگه از اب بدت اومده بود میگفتیم آران بیا بریم

استخر نمیومدی جیغ میزدیخندونک باران خانوم طلا خانمم هم لثه هاش به

شدت خفن ناکی متورمه و باسنش سوخته و چند روزی گلاب به روتون

اسهال شده و شبا بلند میشه ددددد به گریه و کی این دندوناش در بیاد

خدا میدونه انگار کلا بچه های من تو دندون منو قرار بیچاره کنن که دیگه

عادت کردممتفکر

دیگه بگم از روزای سختی که گذروندمو و دوباره داره جلوم سبز میشهغمگین و

منم واقعا کم آوردم بله دوباره شروع شده ولی ایندفعه از یه نوع دیگه

ماجرا اینکه که آران جونم فکر میکردم تو دیگه به باران عادت کردی و

حسادتت کم شده ولی دیدیم نه بر عکس حسادت ها به شدت بیشتر

شده جوری که باران طفلیو میزنیو گاز میگیریو موهاشو میکشی خطاجیغات

انقدر بد شدن بد شدن من به جنون رسیدم یعنی هم من هم بابا فوق

العاده لجباز لجباز لجبازی جیغ میزنی پا میکوبی میزنی ناخن میخوری که

وایییییییییی ما میخواییم خودمونو بکشیم ناخنتو جوری میخوری که دیگه

ناخنی رو انگشتات نیست بدبوهر کی اومد رفتارتو دید بارور کرد که ما چی

میکشیمغمناک

حرفم که اصلاااا نمیزنی خلاصه ما دوباره دکتر و مشاوره و گفتار درمانی

که یه راه فوق العاده سخت پیش رومون گذاشت خیلی سختتتتتتتتتتتتتت

گفت آران بخاطر حسادت استرس عصبی و صد البته کم توجهی اینجوری

شده گریهتوانایی گفتن داره حرف میزنه چون کلماتیو گفته و یاد گرفته ولی

اونارو بازگو نمیکنه تا 2 سال و نیمگی اصلا دیر نیست و شاید تا 2 سال و

7.8 ماهم طول بکشه سکوت

ولی ما باید زودتر تلاش کنیم چون چیزای زیادی جلوی پاشه گفت بارانو

ول کن همش ارانننننننننننننن از صبح تا شب با اون باش بازی کن ببرش

بیرون بزار جیغ بزنه دعوا بکنه پا بکوبه نگو نه نکن تا دو هفته هفته سوم

به اوج میرسه و بد و بدتر  میشهترسو ولی بعدش وقتی نرمال شد فهمید

که به اران توجه دارید و استرس و عصبانیتش خوابید درست میشه اگه

جلوشو نگیرید عواقب بدی داره با کلییییییی چیزای دیگه که توضیح داد هیپنوتیزم

 خلاصه که داغونم داغون داغون تحملشو ندارم آرانم  چند وقته  بد شدی

بد بد بد و بدترم میشی همش جیغ بهانه لجبازی بیرون میبرمت بازی

میکنم دل به دلت میدم ولی انگار نه انگار میخوای حرص مارو در بیاریو

عکس العمل مارو ببینی وسایلاتو پرت میکنی جیغ میزنی و اذیت میکنی

تا ببینی ما چیکار میکنیم اونوقت از عصابیت منفجر میشم میخوام

خودموبکشم تحملشو ندارم ولی فقط باید حواستو پرت کنیم و بازی کنیمکچل

اما تو اصلاااااااااااااااا انگا نه انگار حواست پرت نمیشه خدا  دیگه چیکار کنم

در مونده شدم چجوری روزای باقی مونده رو بگذرونیم دیگه واقعا کم اوردم

همش گریه گریه گریه بخاطر این موضوع باعث شد بارانو به شیر خشک

عادت بدم که بزارمش پیش مامانم  یا حالا کسی تا به تو برسم با

اینکه شیر دارم ولی نمیشه دیگه انقدر حرص خودرم که شیرم داره کم

میشه وقتی میبینی دارم شیر میدم به باران انقدر جیغ میزنی گریه

میکنی خودتو میزنی موهاتو میکشی بارانو میزنی که نگووووووووگریه

خیلی حالم بده میخوام بمیرم از ناراحتی میدونی احساس میکنم این روزا

به اخر خط رسیدم دیگه تحملوش ندارم قرار شده تا1ماه از همه جا بزنیم

نه کسی بیاد نه کسی بره تا به نتیجه برسیم تازه با هفته سوم فکر

میکنم که تو بد ترم میشی وای خدایاااااااااااااااااااااااااااااااااا کمک کنم

خیلی دعام کنید دوستان خیلی واقعا کسی درکم نمیکنه واقعا کسی

نمیدونه ایشالا هم برای کسی اتفاق نیوفته شرایط خیلی بدی دارم
خطا

                   

وقتی آران اصرار داره خودش بستنی بخوره

قربون کارتون دیدنت

شیرجه تو استخر توپ

دالیییییییییییییی

فدات بشم با این موهای بستت

قربون خنده هاتتتتتتتتتت

نگهبان قلعه سر پست خوابش برد

وقتی بارانی میترسه تو فرقونهخندونک

فدات شممممممم با این کلاه خوشگلتر شدیمحبت

بغل

نمایی از اتاق و بازی دوتا ووروجک

نمایی دیگر از جیغ بنفش آران

باران و هانا قبل آب تنی

عشقای من

بارانم که عاشق آب بود

آران .هلنا /و بازی مورد علاقه اران بازی با جای رخت

ماساژ خانومچه

دوستتون دارم کوچولوهای خوشگلم

از خدا میخوام این روزای سختمون بگذره و همه چی دوباره آروم بشهبوس

نظرات (86)

زیبا
28 تیر 93 16:11
الهی بمیرمممممممممم مرجان جونممممم خیلی سخته،خیلی سخته الهی بارانکم شیر خشک میخوره، خانومچه خوش خنده ان شاالله که روزهای سخت بزودی تموم بشه و آرامش به خونه ی گرمتون برگرده[ من تجربه ی بچه داری ندارم، ولی تو اقوام نزدیکم بودن بچه هایی مثل آران جون، ایشالا با برنامه ریزی که کردید به نتیجه ی عالی برسید
پدر و مادر آروین کوچولو
28 تیر 93 16:43
سلام مرجان جون خوبی عزیزم خوشحالم که این سفر بهتون خوش گذشته عکساتون فوقالعاده زیبا بودند مخصوصا 2 تا وروجکا شناگرای ماهرمون تو استخر و خیلی نگرانم در مورد وضعیت پسر ماهم ایشاله که این روزها رو هم به سلامتی پشت سر بگذارید با دکترتون صحبت کن در کنار هممه پیشنهاداشون اگه آران جونو مهد بفرستید نظرشون چیه ؟ ایشاله مثل همیشه صبور و آرامشتو حفظ کنی چون اگه تو بدونی تحملتو بالا ببری و آرامشتو حفظ کنی و خودتو شاد نگه داری نیمی از راهو با موفقیت گذروندی مواظب خودت و بارانم و پسر گل باش
پدر و مادر آروین کوچولو
28 تیر 93 16:51
یه چیز دیگه در مورد شیر دادن باران جونم اگه از شیر خوردن آران عکس یا فیلم داری بهش نشون بده و براش داستان کوچولو بودنشو که چطور بغلش می کردی و شیرش می دادی رو با آب و تاب براش تعریف کن وبهش بگو که دیگه الان بزرگ شده و با این دندونای خوشگل و محکمی که داره میتونه خیلی چیزای دیگه بخوره و از این جور چیزا ... قربووووووووون 2 تا عسلچه مااااااااااااااااااااهم
زهرا
28 تیر 93 17:41
عزیزدلم مرجان جون دعا میکنم این روزهای سخت هرچه زودتر تمام بشه ولحظات بهتر وشادتری درکنار خانواده داشته باشی
آویسا
28 تیر 93 18:07
عزیزم چقدر ناراحت شدم.اما نگران نباش خوب میشه خیلی زود خوب میشه ما هم برات دعا میکنیم.ببوس این دوتا وروجک رو و البته ان شاا... همیشه به سفر و شادی
زری مامان
28 تیر 93 18:44
عزیزمممممممم الهی من بگردم. می دونم روزای سختی رو می گذرونی و می دونم که چقدرررررررر هم شاکر خدایی به خاطر این دو تا فرشته ی سالم و دوست داشتنی پس ایشالا زودتر خدا نتیجه ی صبر و بزرگواریت رو بهت عطا می کنه مرجان مهربونم
زری مامان
28 تیر 93 18:45
باران گلمممممممممم. آران خوشگله با اون موهای بلندش
مهربوون
28 تیر 93 18:47
سلام مرجان جوووون.... وااااااااااای عزیزم 1جورایی شاید بتونم درکت کنم ...دقیقا خاله ی من وضعیتش مثل شماست با این تفاوت که سرکار هم میره و اینکه عمه بچه ها میاد کمکش....خوبیش اینه... واله آدم دیوونه میشه ..حسادت آران هم طبیعیه ...اما کنترلش کن با توجه زیاد... وقتی الینا اندازه باران بود همین داستان و ما داشتیم که مو میکشید و میزد باید حواس آدم باشه ... اما یکی باید باشه بیشتر اوقات باهات...خالم تو 24 ساعت 4 ساعتم نمیخوابهدلم براتووون میسوزه مادر بودن خیلی سخته و بزرگ کردن 2تا بچه با سن کمممممممممممم.... درست میشه عزیزم...این دورانم میگذره.... به امید فردایی خوب برای شما خانومی
رضوان
28 تیر 93 20:25
۲۷ماهگیت مبارک الان جونیییی...مرجان جون انشاا... روزهای سختی هر چ زودتر تموم میشه.تازه رادین که تنهاست گاهی اوقات با لجبازیهاش اشک منو درمیاره..چ برسه ب شما...اما خب میگذره تموم روزهای سخت...خدا بچه های گلتو حفظ کنه...همیشه شاد باشید کنار هم...بوووووووووس
ميگ ميگ
28 تیر 93 22:02
سلام خاله مرجان خوبين باران واران جون خوبن؟؟؟؟؟؟ عاشققققققققققق باران جونمم هميشه ميام عكساشو ميبينم بعضي موقعام ازپشت تريبون عكساشوبوس ميكنم خيلي نازه عزيزممممممممممممممم خداحفظش كنه
پریسا پ
29 تیر 93 1:31
سلام مرجان جون وایی چقدر سختتت قربونت برم میدونم خیلیی روز های سختی رو میگذرونی من میخواستم بهت بگم ارانو نذاری مهد چون میگم بعد از اینکه بچه دوم به دنیا اومدنباید بچه اولو بذاری مهد یا باید قبلا از اینکه بچه به دنیا مییومد میذاشتی یا یه سال بعد از به دنیا اومدنش یکیم هم خودتو بذار جای اران. ولی بازم دیر نیست خدا رو شکر که اران پدر و مادر فهمیده ای داره که در همه حال حواسشون به بچه هاشون هست قربونت برم که انقدر برات سخت میگذره مرجان جون ولی به اینم فکر کن که خیلییی ها حسرت یه بچه رو دلشونه و حسرت زندگی تو رو میخورن من مطمئن با کمی توجه بیشتر اران خوب خوب میشه تازه من توی یه مقاله پزشکی خوندم بعضی از بچه ها تا به حرف زدن مسلط مسط نشن حرف نمیزننو این باعث میشه عصبی بشن این جور بچه ها باهوش تر از بچه های دیگه هستنو یه دفعه زبون باز میکننو همه چیزو درست تلفظ میکنن انشاالله که روزهای سختت خیلی زود تموم میشه و جاشو میده به ارومترین روزها مرجان جون تو رو خدا تو این روزها منم دعا کن میخوام به زودی بچه دار بشم قوبون دو تا نی نی های خوشگلت برم منننن که ادم وقتی عکسهاشونو میبینه دلش باز میشه فندوقها
مامان رادین
29 تیر 93 1:59
سلام عزیزم خسته نباشی ، نمی خوام دلداریت بدم چون به قول خودت نمیتونم اصلا ً فکرش رو بکنم که تو چه شرایطی هستی فقط تو این شبها برات صبر می خوام از خدا ایشالا زودتر آران جونی خوب بشه و دست از لجبازی برداره ایشالا همیشه به گردش
عشق مشکی یواش
29 تیر 93 8:19
سلام خوبید مامانی مهربون منم دختر خالم مثل شما دوتا بچه داره با اختلاف سنی کم ولی اون یک کارهای کرد که این حس حسادت کم شد مثلا روز اول که پسر کوچولوش رو خواست بیاره خونه برای بزرگ کلی هدیه خرید و گفت اینا رو داداشت خریده و کلی کارهای دیگه مثلا الان که بزرگتر شدن شبها قصه هایی تعریف میکنه که داخلش عشق دو برادر به هم باشه یا گذشت برادر بزرگتر نگاه کن حسادت یک حس که آدم وقتی فکر میکنه داره چیزی رو ازدست میده به وجود میاد راستی مراقب فرزند کوچکتونم باشید درسته بچه است ولی داره شخصیت شکل میگیره نبود مادر باعث ضربات روحی به فرزند میشه ببخش خانمی زیادی حرف زدم امیدوارم همیشه شاد باشین
маяYам gΘℓï
29 تیر 93 8:53
واااای مرجان با این اوضاعی که تعریف کردی؛ یعنی واقعا خدا بهت صبر بده .. هزار ماشاالله به دوتا جیگرت ..
مامـــ♥ـــــان مهتــــ❤ـــــاب
29 تیر 93 10:16
سلام مرجان جونم الهــــــــــــــــــــیییییییییی چه میکشی... بچه ها از یه سال و نیمگی تا 3.5 - 4 سالگی سن لجبازیشونه همین جیغ بنفششششششششششش مشکل منم هست یلدا یه مدته صدای خودشو کشف کرده مرتب جیغ میزنه و بعدش کلی میخنده نباید بهش نه نکن نرو گفت والا بدتر میشه وای خدا چقدر سخته بزرگ کردن بچه بعضی وقتا فکرش دیوونم میکنه امیدوارم این روزا رو بتونین تحمل کنین و آران هم آروم بشه
مریم مامان سروش
29 تیر 93 10:45
ایشالا این روزها زودتر میگذرن و مطمئنا راحت نیس. البته یه چیزی میخواستم بگم و اون اینه که شما که باران رو جدا میکنی و یعد به آران توجه می کنی هم ممکنه جواب نده. چون با برگشت باران پسر کوچولوت دوباره همون حس رو پیدا می کنه. یعنی اینکه الان چون می بینه باران نیس اون مورد توجه واقغ شده. من پیشنهاد میکنم هر دو پیش هم باشن. فقط کسی رو پیدا کن بیاد این یه ماه خونه تون و به باران برسه تا شما به آران توجه بیشتری داشته باشی.
محبوبه مامان الینا
29 تیر 93 11:24
عزیزم نگران نباش و توکل به خدا یه مدت دل به دلش بده و بر اساس توصیه های مشاور عمل کن انشاله که نتیجه میگیریو روزهای خوب بزودی از راه میرسه
مامانی هیما
29 تیر 93 11:52
وای مامانی چقدر این دو تا کوچولو ها خوشگل شدن دلم براشون ضعف رفت
مـ ــریـــ ـــــم
29 تیر 93 11:54
سلام عزیزم . وبتون خیلی قشنگه . البته ببخشید بی اجازه وارد شدم . کوچولوهاتون ماشالا خیلی نانازن . خدا حفظشون کنه برات . ب وب دختر منم سر بزنی خوشحال میشم دوست داشتی تبادل لینک کنیم . رمز هم خصوصی برات میذارم
مامان بردیا
29 تیر 93 13:25
واقعا خسته نباشی مرجان عزیز امیدوارم در این راه دشواری که درپیش داری موفق باشی و بهترین نتیجه برات حاصل شه... ببوسشون
خاله ی آریسا
29 تیر 93 13:26
ای واااای اتاقشونو ببین چه کردن این وروجکا دوستون دارم خوشگلا بوووووووووووس
زهرا
29 تیر 93 13:53
الهی بگردمت انشاالله روزای سخت بزودی تمام میشه
بهار
29 تیر 93 22:40
ایشالا این روزای سخت هم هر چی زودتر بگذره عزیزم. بازم خداروشکر باران 6 ماهش تموم شده و شیر خشک بهش میدی و این شرایط زودتر از اینا پیش نیومد. من که خیلی دوستون دارم و همیشه براتون دعا میکنم. ایشالا همیشه شاد باشین.
بهار
29 تیر 93 22:42
انقده خوشم میاد موهای آران و میبندی خیلی هم بهش میاد. اصلا هم شبیه دخترا نمیشه.
مامان سمانه
29 تیر 93 23:19
عزیزم مرجان ایشالا مشکلاتت زودتر رفع بشه منم تا حدی مشکلات شما رو دارم اینکه نیکا ناخن میخوره خودش رو میزنه اسباب بازی پرت میکنه و جدیدا نویان رو خیلی ادیت میکنه خیلی میخوام خودمو کنترل کنم اما نمیشه منم خیلی عصبی شدم اما این روزها میگذره عزیزم ایشالا مشکلاتمون زودتر حل بشه عزیزم
مهسا مامان نفس
30 تیر 93 0:40
سلامممم مرجان مهربووونم عزیزم ان شا.. این روزهای سخت هم خیلی زود سپری میشن.عزیزم پسر عمو های منم پشت سر هم بودنزن عموم خیلی سختی کشید خیلی ها.پسر بزرگش بعد از به دنیا اومدن پسر کوچولویه شب ادراری گرفت همش جیغ و جیغ و جیغ.اما الان که 11 ساله و 9 ساله هستن خیلی با هم جورن.دلم کباب شد واسه باران بمیرم گناه داره شیر خشکی شده.ماشا.. خیلی خوردنی شده.برات دعا میکنم مرجان جون که خیلی سریع مشکلت حل بشه عزیزم جوجه هم سلام میرسونه به خاله مرجانش
آيلا
30 تیر 93 10:37
اي كاش ميذاشتي آران يه كم بزرگتر ميشد بعد بچه دومو مياوردي.اينطوري واقعا سخته چون هردوشون نياز به محبت و توجه دارن ولي ناراحت نباش و به چيز هاي خوب و مثبت فكركن.خيلي زود تموم اين مشكلات حل ميشه
مامانی شهرزاد
30 تیر 93 11:01
مرجان عزيزم از اينكه اينقدر داري اذيت ميشي واقعا دلم گرفت خدا بهت كمك كنه بتوني تحمل كني عزيزم . گريه نكن ديگه عزيزم . اگه قرار باشه تو هم گريه كني كه ديگه هيچي. انشاله اين روزاي سخت هم به زودي بگذره و به ارامش برسي . عكسها خيلي قشنگ بودن .
مامان آیسو وآیسا
30 تیر 93 13:46
عالی بود مثل همیشه خداروشکر حسابی خوش گذشته به جوجوهای نازززززززززززم فدای او قیافت موقع ترس بشم باران طلا
ღ مــــــامــــــانی ღ
30 تیر 93 14:23
الهی قربونت برم مرجان جونم ایشالااااااااا خدا بهت صبـــــــــــــــــر بده ... مطمئنا وقتی لیاقت داشتن دوتا فرشته رو بهت داده تحملشم میده فدات بشم آران جونم 27 ماهگیتـــ مبارک .... بارانم ایشالا دندونات راحت دربیاد و مامانی رو اذیت نکنید ... دوستتون دارمممممممممممممممممم زیاد ...
زهرا مامان ارتا
30 تیر 93 18:48
اخی عزیزم ایشالاه روزای خوب و راحت هم میرسه چه اب بازی میکنن این وروجکا عاشقتونم
سولماز
30 تیر 93 22:15
سلام مرجان جونم دو شب پیش نا خود اگاه امدم .وبهت سر زدم دلم خیلی گرفت غصه نخور همه بچه ها یک جورند سه قل من هم مخصوصا ارشا پرت می کنه وبه هم حسودی می کنند ومی زنند وقتی دخالت می کنم بدتر می کنند به خاطر همین من هم ذهنشون منحرف می کنم ولی هیچ حسی را در صورتم نشون نمی دهم وشبها هم قصه کا رهای خودشون در غالب شخصیتهای خیالی تعریف می کنم مثلا یاسر و یاسمن خیلی جیغ می زدند وکسی دوست نداشت باهاشون بازی کنه و.......ویک خواهر وبرادری هم بودند به اسم سارا وسینا که خیلی بچه های خوبی بودند مثل شما وکارهای نکرده را بهشون نسبت می دهم ویا هرکدوم اون یکی را ناراحت کنه می گم تو بزرگتری باید مواظب باشی تا کس دیگه ای ناراحت نکنه خواهر یا برادرت مرجان من اشتباه کردمیک مدت بهشون گفتم بچه بد والان این شده نقل دهانشون به همه می گند تو این اشتباه نکن
سولماز
30 تیر 93 22:29
ونگذار روح ارانی بیشتر لطمه ببیند می دونم سخته یک کاری هم می توانی بکنی من بعضی روزها که خیلی خوب می شوند جایزه کوچکیمی گذارم زیر بالش شون می گم فرشته براتون جایزه اورده وراستی می گذارم خودشون جایزه راپیدا کنند وباز کنند ومن هم خیلی متعجب می شم مثلا البته قبلش ذهنشو اماده کن که تو ابر می شیند وبچه ها را نگاه می کنه وبرای فلانی که فلان کار کرد اورد واینجور چیزها مامانم این سه شب مراسم داره شبهای قدر وتو ارا نی وباران کوچولو خیلی مد نظرم بود وکلی براتون دعا کردم لطفا ناراحت نشو که اینطوری در کارت دخالت کردم اگه ناراحت شدی معذرت می خواهم
sara
30 تیر 93 22:44
مرجان عزیزم برات خیلی دعا میکنم که این روزای سختت تموم میشه دختر من 18 روزشه یه شب وقتی 5روزش بود ازشب تا صبح جیغ زدو گریه کرد منم کم تجربه فقط باهاش گریه کردم اصن نمیدونستم باید چکار کنم هنوزم گاهی ایجوری میشه و من واقعا به خدا میرسم امیدوارم خدا به جفتمون صبرو ارامش بده
زهرا مامان ارتا
30 تیر 93 23:43
پگاه مامان آرتین
31 تیر 93 9:00
وای چقدراینا دارن شبیه هم می شن.ببوسشون خیلی نازن ماشالاهمیشه هم به سفر
صفورا مامان آوا
31 تیر 93 10:22
واااااااااای مرجان چقدر حالم بد شد پستتو خوندم اصلا به قیافه آروم و همیشه خندونت نمیاد اینقدر سختی بکشی تو خونه الههههههههههههی بگردم برای آران حتما خیلی سختی و ناراحتی کشیده که اینججووری شده خیلی دلم براش میسوزه خیلی کوچیکه هنوز و نیاز به توجه داره باران هنوز خیلی بچه اس و شاید متوجه نباشه اما آران الان تو سن بدیه ایشالا با توجه بیشتر همه چیز درست میشه دوستم یکم دیگه تحکل کن ببوس دوتاشونو بووووووووووس
مامان احسان
31 تیر 93 10:42
سه بوس برای مرجان و آران و باران گلم
مامان الینا جونی
31 تیر 93 22:41
سلامممم مرجام جونم الهی بمیرم چقدر اذیت داری میشی واقعا سخته تازه هنوز الینا دختر آرومیه بعضی اوقات شلوغ کاری میکنه و جیغ میزنه کلی عصبی میشم دیگه تو چی میکشی واقعا از خدا میخوام بهت صبر و تحمل بده بتونی این دوران رو بگذرونی فقط و فقط توجه و بازی مخصوصا بازی باپدرش بهتر میشه بچه ها تو بازی کردن با پدر و مادرشون مخصوصا با پدر کلی انرژی مثبت میگیرن و اعتماد به نفسشون میره بالا سعی کم موقعی که آران جون خوابه به باران بیشتر برسی و آران حس کنه که واستون مهمه بچه ها خیلی باهوشن انشاا... که درست میشه خوشگلم ناراحت نباش فقط حتما برنامه ریزی کنید باباش بیشتر باهاش وقت بزاره هر روز بیرون ببرتش و پارک تو هم بتونی تو خونه به باران برسی شرمنده پر حرفی کردم میبوسمتون
حدیث
1 مرداد 93 2:19
مرجان جون اینطور که تعریف کردی واقعا قلبم به درد اومد.انشاا... که روزهای سختت هر جه سریعتر تبدیل به آرامش بشه عزیزم دو تا آلوچه رو ببوس
دختر آسموني
1 مرداد 93 8:48
عزيزم نگران نباش درست ميشه. فقط بايد كمي صبوري كني و يه كم بيشتر به باران جان توجه كني. حالت رو كاملا درك مي كنم. اميدوارم زودتر اوضاع رو براه بشه. راستي بهمون سر بزن .
مامان آروین
1 مرداد 93 11:14
سلام مرجان جونم خیلی ناراحت شدم این پست رو خوندم کاش اونجا بودم و کاری از دستم بر میومد تا ناراحتیتی رو نبینم عزیزم نمیشه دوباره آران جون رو بفرستی مهد ؟ چی بگم به خدا شما مامانشی و صلاحش رو بهتر از هر کسی میدونی من فقط میتونم برات دعا کنم تا این روزهای سخت بگذره عزیزم الهی فدات بشم با اون خنده هات باران جونم
مامان ایلیا
1 مرداد 93 12:02
ای خدا من عاشق این دختر نازم با این خنده های قشنگش وای مرجان جون دلم گرفت با این همه مشکلات بهتر نیست آران جون رو بزارید مهد کودک آخه اینجوری کمتر توی خونه هست، شاید حسادتش کمتر بشه. البته کم محلی بهترین نتیجه رو می ده گاهی اوقات بچه ها برای جلب توجه جیغ می زنن بهتره که کمتر به روی خودت بیاری ولی خب بزرگترین حسنش اینه که باهم بزرگ می شن یکدفعه راحت می شی و آینده راحتی در انتظارت است به خوبی هاش فکر کن شاید یکم آروم بگیری
شقایق.مامان حباب
1 مرداد 93 14:04
وااااااای مرجان جونم الهی بمیرم که کلی خسته ای. میفهمم چی میکشی. من با همین یکی داغونم. ایشالا روزای سخت تموم میشه. از خدا میخوام همه چیز درست بشه آمین به به چه عکسای ناز و قشنگی کلی کیف کردم.
فرناز خاله ی آرسن جون
1 مرداد 93 14:12
الهی خاله فدای دل حساست بشه که اینجوری حساس شدی ایشالله توصیه مشاور زودی جواب بده و همه چی به روال عادی برگرده و مرجان جون بتونی یه نفس راحت بکش واقعا بچه داری سخته اونم دو تا با فاصله سنی کم ،اما من مطمئنم تو از عهده اینروزا هم برمیاییهمیشه به گردش و تفریح جای ما خالی کوچلوها هم بزرگ شدن و کلاهه خیلی به دو تاشونم اومده
شقایق
2 مرداد 93 0:06
سلام عزیزم من تا حالا فکر نکنم واست کامنت گذاشته باشم اما خیلی وقته که می خونمت (راستش وقتی خانوم کوچولو رو باردار شده بودی یه پست تو نینی سایت کذاشته بودی از همون موقع) من رشتم روانشناسی اگر هیچ چیز یاد نگرفته باشم اینو خوب می دونم که تا خودت حالت خوب نباشه نمی تونی حاله کس دیگه ای رو خوب کنی من پیشنهاد می کنم اگر واست مقدور هست که بچه ها رو یک ساعت در هفته پیشه کسی بذاری، یه درمانگر خوب انتخاب کن و برو ازش کمک بگیر،منظورم از کمک به هیچ وجه راهکار نیست، منظورم جاییه که یه نفر باشه بفهمه چه قدر شرایطت سخته و حداقل یک ساعت بدون هیچ ترس و مسئولیتی بتونی خودت باشیه مادر 2 تا بچه کوچیک. بعد اون وقت انرژی داری که به بچه ها کمک کنی که خوشحالتر باشن واست آرزو می کنم که هرچه زودتر شرایط اونی به که می خوای و هر چهارتاتون سالم و خوشحال در کنار هم روزای خوبی داشته باشین
مینا مامان آرمانی
2 مرداد 93 17:18
وای تمامم مدت خوندن مطالبت نفسم تو سینه حبس شده بوووود خدا کمک کنه ایشالا.واعا حق داری
الهام خواننده خاموش
2 مرداد 93 17:42
من چند بار پيام دادم ولي همش خطا ميده يا همش ثبت ميشه و يا هيچکدوم ثبت نميشه ميخواستم بگم ناراحت شدم ايشالله اوضاع اران جون زودي خوب ميشه و باران عزيز و ناز از مامانش ديگه دور نشه حتما مشاوره را ادامه بده و مطمئن باش نتيجه ميگيري
مامان آنیسا
2 مرداد 93 19:08
ایشالا این روزها خیلی زود میگذره امیدوارم موفق باشی مرجان جون
آزاده
2 مرداد 93 22:20
خیلی قشنگ بود. همیشه شاد باشید
پریان
2 مرداد 93 23:48
عزیزم ایشالا همه چی به زودی درست میشه پسرت باهوشه که این همه حسادت میکنه کم کم خوب میشه بچه پشت سره هم سخته دیگه ایشالا خدا کمکت میکنه
مامان گلی
3 مرداد 93 6:02
سلام من یکی از خوانندگان خاموشتون هستم.زندگی من هم مثل شماست دو بچه پشت سر هم و خییییییلی شیطون .پسرم بسیار شیطونه وویترین و شیشه تلویزیون و شیشه ماشین لباسشویی را شکونده.من شما را بسیار درک میکنم .مدام سوره والعصر رو بخون وبه خودت وبچه هات فوت کن.معجزه میکنه
هلیـا
3 مرداد 93 13:00
مررررررررررجان خیلی اعصابم خرد شد دلم واسه باران بیچاره خیلییییییی سوخت اخه اون طفلک چه گناهی کرده الهی فدای اون صورت خوشکل و معصومش بشم عزیز دلم تجربه ای ندارم در اختیارت بزارم فقط از خدا میخوام به روزای خوبت برگردی و مشکل اران هر چه زودتر حل بشه الهی من قربونت برم نبینم داغون باشیاااااااااا تو مامان قوی ای هستی تحمل کن فقط به این امید که باران زودتر برگرده کنارت اخه خیلییییییییییییییییی ماه این دخترت خدا حفظش کنه همچنین پسر بد اخلاقتووووووووووو دوستت دارم غصه نخوریا امیدوارم زود این دورانو پشت سر بزاری عزیزم
پدر و مادر آروین کوچولو
3 مرداد 93 14:15
عاااااااااااااااااااااااااااااااااشقتونم شیرین عسلای خوشمزه و نااااااااااااااااااااااااازم
شهرزاد
4 مرداد 93 2:41
مرجان جونم خیلی ماهی به خدا ....باور کن درکت می کنم ...نمی دونم چرا ولی درکت می کنم ...من قوه ی تخیلم توپه سریع خودمو گذاشتم جات و دیدم چی می کشی خدا بهت کمک کنه ...همین که نوشته هاتو می خونم سرسام می گیرم و کاملا" می فهمم چی می گی راستش خیلی دوست داشتم بهتر از این دلداری دادن رو بلد بودم تا لا اقل از این فاصله ی دور یه کمک زبونی بهت می کردم اما افسوس در همین حد بیشتر از دستم بر نمیاد ایشالا که حرف دکتر درسته و بعد از هفته ی 3 که به اوجش رسید اوضاع بهتر و بهتر می شه ...اون عکس باران جونم تو فرغون عالیه ببوسشون از طرف من
مامان بهراد
4 مرداد 93 12:41
وای عزیزم خیلی ناراحت شدم. ایشالا که آران جون پسر خوبی میشه و وقتی بزرگ شد قدردان این مامان مهربونش میشه. طفلی باران کوچولو
(مامان سویل)
4 مرداد 93 14:05
به بههههههههههههههههههههه منکه کیییییییییییییف میکنم به خدا بادیدن این دوتا خوشگل خوشگلاااااااااا جوووووووووووووووووووووونم مامانی زود زود اسپند دود کن تورو خدا
مامان آرين
5 مرداد 93 8:05
خيلي ناراحت شدم مرجان جون ان شاالا به زودي مشكلاتتون حل ميشه و آران گلم اين دوره رو پشت سر مي ذاره و پسمل خوبي مي شه واقعاً دوران سختيه از نوشته هات كاملاً مشخصه اميدوارم پست بعدي خبراي خوب و خوشحال كننده بدي كه ما هم از نگرانيتون دربيايم گلم آرزوي موفقيت دارم واست عزيزم
مامان سونیا
5 مرداد 93 10:10
کم کم غروب ماه خدا دیده می شود صد حیف از این بساط که برچیده می شود در این بهار رحمت و غفران و مغفرت خوشبخت آنکس است که بخشیده می شود عید شما مبارک
مامان امیرصدرا
5 مرداد 93 12:12
عزیزم من هم این مراحل را گذراندم ناخن خوردن جیغ زدن حرف نزدن................. فقط باید صبرت را بیشتر کنی و بزاری کارخودش را انجام بده از سه سال به بعد خیلی بهتر میشه پسر من از سه سال به بعد شروع کرد به صحبت کردن زیاد نگران نباش و به دکتر هم نیازی ندارد
زهرا مامان ایلیا جون
6 مرداد 93 7:27
سلام گلم عشقم امیدم از خوندن خاطراتت و مشکلاتت خیلی ناراحت شدم ان شالله خدا بهت صبر و تحمل بده و اران نازم دست از لج بازیش بر داره و اقا شه ... مرجان جونم عکسهاتون اما عالی بود خیلی دوست داشتم ان شالله از این به بعد همش شاد باشی خصوصی
الناز مامان آوا
6 مرداد 93 9:06
سلام مرجان جون نگران نباش همه اين روزاي سخت ميگذره و تبديل به خاطره ميشه چه كار خوبي كردين مشاوره رفتين نگران حرف زدن آرانم نباش وقتي چند تا كلمه رو ميگه يعني مشكلي نداره كاش سي دي كودك نخبه (صدآفرين2) رو براش ميخريدي تو حرف زدنش تاثير داره. عكسا خيلي خوشگل بود مخصوصا عكس دخمل نانازت ماشالله خانوم شده
جیران بخشنده
6 مرداد 93 11:13
مرجان جونم معلومه این روزا حسابی بهتون سخت میگذره ولی به خاطر وروجکای نازتون تحمل کنید
مامان آینده
7 مرداد 93 12:36
salam mamani. vagan sakhte. enshallah zud in doran migzare o ye nafase rahat mikeshi.
farnoosh
7 مرداد 93 13:43
ای جونم عزیییززم ایشالا همه چی درست میشه مرجان جووونم به این فکر کن که هر کسی تو زندگی باید سختی بکشه ایشالا خدا کمکت می کنه عزییزززه دلم فقط از خودش کمک بگیر به امید روزای خوب
مامان ماهان وملیکا
8 مرداد 93 9:00
مرجان جون من واقعا درکت میکنم داشتن دو تا بچه با همدیگه واقعا سخته منم 20 روزی میشه که بچه ها را از شیر گرفتم ملیکا خوبه ولی ماهان خیلی بد شده درست مثل آران حسابی عصبی و فوق العاده لجباز از جیغ زدناشم هیچی نگم که روانیمون کرده ماهان خوب حرف میزد ولی الان احساس میکنم از شدت عصبی و لجباز بودن داره دچار لکنت میشه واقعا که کم اوردمو دارم دیوونه میشم . این وسط فقط امیدم به خداست که همه چی زودتر بگذره و اوضاع درست بشه ایشالا که ماهان و آران جون خوب بشن تا ما هم بتونیم به نفس بکشیم . بچه ها رو ببوس
مامان آروین
8 مرداد 93 10:38
دلها همه بهاران شد از شمیم باران مه، رخ نموده امشب در عید روزه داران هر کس که در دعایش یادی کند ز یاران شیرینتر از عسل باد کامش به روزگاران دوست گلم عیدتون مبارک
آذر( مامان محمدامین و ثمین)
8 مرداد 93 18:25
سلام مرجان خانوم عزیز...خدا قوت عزیزم...میفهمم چی میکشی....منم روزگارم داغونه...البته نه به سختی شما...واقعا برا شما دیگه اوج فشار و خستگیه...ولی این چیزیه که خودمون خواستیم...باید از خودمون مایه بزاریم تا بچه ها کوچکترین اذیتی نبینن...ایشالا که توصیه دکترت افاقه کنه و آران جان زود زود اروم بشه...برات دعا میکنم آرامش برگرده به زندگیت....صبور باش خواهرم...
الناز لاله
9 مرداد 93 18:12
عید آمدو خنده به لبان شد / در ساز دلم شاد و روان شد از تشنگی وسوز نخوردن / گوهر به کلامم رمضان شد عید سعید فطر مبارک
الناز لاله
9 مرداد 93 18:13
اخه چه ناز شده اران جون خالهش فدای باران جون بره رفته رفته که بزرگ نازتر خانم ترم میشه
hanieh
10 مرداد 93 21:15
سلامممممممممممممم عزیزدلم.خوبی مرجان جونمممم؟ چقد این فسلی ها نااااااااااااااز شدن.بخصوص باراااااااااااااااان طلا.موهاش خیلی بهش اومده. دلم میخواد بخورمشششششششش. من ی رووووزی میام و ی گاز از لپاش میگیرمممممممممممممم.فداش شم. اهی بمیرم اران چشه؟میگم من بچه جاریم نزدیک 4سالشه تازه صحبت میکنه ی کوچولو مثل:نانی (حاجی)میمیش(کیش میش) و...... خیی هم پشت بینیه صداش.دکتر گفته طبیعیه. شمام نگران نباش تا 5سالگی اصولا میحرفن بوووووووووووووووووس
طاها كوچولو
11 مرداد 93 12:47
سلام مرجان جون من به تازگي با وب شما آشنا شدم خيلي بچه هاي نازي داري بخصوص باران جونم من هم عااشق دختر من هم يه پسر دارم و خيلي دلم ميخواد يه دختر هم داشته باشم ولي از همين چيزاش مي ترسم البته پسر من ديگه داره ميره پيش دبستاني ولي من واقعا به آران جون حق مي دم هنوز خيلي كوچيكه واقعا حق داره كار شما خيلي سخته آران الان به توجه هاي خاصي نياز داره ولي تمام حق و حقوقش نصف شده .... خيلي مراقبش باشيد وفقط بايد براش وقت بزاريد وصبور باشيد به اين سايت هم سربزنيد http://koodakefarda.ir/ راستي اگه دوست داشتيد به وبلاگ پسر من هم سر بزنيد
mozhgan
11 مرداد 93 12:53
هلیـا
11 مرداد 93 17:14
عزیزم خوبی ؟ باران جونم خوبه ؟
سحر
12 مرداد 93 0:56
وااااای جووونم به مامانی پر استقامت عاااااشق این فسقلی های شیطونتم .. قربونشون برم ایشالله که همه چیز درست میشه .. و هم چنین خدا یه توان زیاد بهت بده تا به راحتی این دوران و طی کنی خدایی خیلی سخته ایشالله که همیشه همگی سالم باشید .. بقیه چیزا خودش حل میشه عشقولای منو ببوووووووووووسسسس
مامان آراد و آرین
12 مرداد 93 16:36
سلام عزیزم خیلی به خاطر اینکه اینهمه اذیت میشی ناراحتم. اما گفتی هیچ کس شرایط منو درک نمیکنه. اگه یادت باشه اون موقع که باران جون دنیا نیو مده بود من به شما گفتم. چون خودم هم همین شرایط رو داشتم. تازه به نسبت آراد ، آران خیلی دیرتر حسادتشو نشون داد البته از آراد هم کوچیکتر بود اونموقع که نینی تازه اومد. اما یه چیز طبیعیه و یه مدت هم بعد باران هم جهت دفاع از خودش به این موارد اضافه میشه و بعد از این کشمکشها بالاخره با هم همبازی میشند و با هم کنار میان. اگه پستهای منو خونده باشی تا چند تا قبلی هم از حسادت این دو تا به هم حرف زدم. اما نگران نباش میگذره. فقط باید پیشش محکم باشی . تا نفهمه که این روش جواب میده همین. نگران نباش عزیزم
سعيده مامان آرتين
12 مرداد 93 20:34
مرجان جونم انشالله اين روزا هم ميگذره. روزاي خوب پيش روتونه انشالله
نسیم مامی باربد
14 مرداد 93 21:21
مرجان جون ایشالله روزای سختتون بزودی تموم بشه خودتو ناراحت نکن دوتا وروجک ناز داری و همسر مهربون
مامان منصوره
15 مرداد 93 9:30
خوبی مرجان جون دلمون براتون تنگ شده شما واتس آپ دارین
مامان احسان
15 مرداد 93 14:10
سلام عزیزم کجایی نگرانتونم
مامان امیر علی
15 مرداد 93 19:43
سلام قدیما که میومدم وبت فقط پسرتو داشتی و دخترتم حامله بودی بچه های همسایه چه زود بزرگ میشن ماشالا........................ خودتم خسته نباشی با دو تا وروجک
هلیـا
17 مرداد 93 12:56
قربونت برم منننننننننننننننننننن چرا مییای پیشم از خودت نمیگی که خوبی یا نه ؟؟؟؟؟؟ باران جونم ؟ اران خان ؟؟؟؟ عزیزم مرسی بابت تبریکت ****** انشاله روزای خوب تو و خانوادتم برگردن بزودی بووووووووووووس واسه خودت و نازدونه هات
سمیرا مامان پرنیان
20 مرداد 93 0:38
عاشقتونم چقدر آرانی بامزه شده که موهاشو بسته
مامان سوده و بابا امین
20 مرداد 93 3:24
سلام مرجان جونم دلمون برات تنگ شده خانمی الهی بگردم آران جونو پستتو خوندم امیدوارم موفق باشی میدونم خیییلی سخته اما یه مرحله از زندگی نی نی هاته دیگه اینم میگزره ایشاالله به خوبی مواظب خودت باش حواست به باران هم باشه تو نظراتت خوندم یه خانمی نوشته به آران عکس و فیلم های بچگیشو نشون بدین خیییییلی خوبه مخصوصا وقتی شیر میخورده یا باهاش بازی میکردین و براش هی تعریف کنین بهش در مورد باران مسئیولیت های کوچیک بدین البته الان فقط کارهایی که دوست داره ها بعد هی واسه همه تعریف کنین که این کارا رو کرده چهار نفری بازی کنین بازی های شاد مثل دنبال بازی سعی کن اختصاصی با خودت بیرون ببریش یه وقتایی مثلا دوتایی برین پارک محل مهیار هم چند وقتی بود عصبی شده بود منم الان بیشتر براش وقت میزارم همش منو کتک میزد میگفت دوست ندارم حالا منم باهاش یه کم مشغووووولم و یه جورایی درکت میکنم هر چند که میدونم کار تو با دو تا نی نی ناز نازی از من سخت تره واقعا مواظب خودتون باشین
مامان آریام
23 مرداد 93 0:02
عزیزم برای آرانم و صد البته خودت خیلی ناراحت شدم....ولی باور کن منم که یکی دارم گاهی با همین مشکلات مواجه میشم...پس خودت رو خیلی ناراحت نکن...ایشاالله درست میشه...ببوس هر دوتا گل خوشگل خاله رو
♥مرجان مامان آران و باران♥
پاسخ
قربونتتت ممنون
مامان پوریا
25 مرداد 93 18:06
یه ماچ گنده برای آران باران جون