وای عزیزم. چقدر حالم گرفته شد. خیلی ناراحت شدم. یه حس خیلی بدیه که وقتی اتفاقی برای عزیز ترین کسان زندگیت میافته که خودشون قادر نیستن از خودشون دفاع کنن.. انشاالله این گل پسری هم بزرگ بشه تا دیگه مشکلی براش پیش نیاد. آمین
قربونت برم عزیزم مرسیییی از دعای خوبت ایشالا همیشه شماهاهم شاد و خوش باشین و صحیح و سالم
وقتی سروش 10 روزش بود ما یه جشن 10 خانوادگی براش گرفتیم. یعنی فقط خانواده من و خانواده همسری که با خواهر و برادرای همدیگه میشدیم 30 نفر . آخرای مهمونی بود که ما سروش رو گذاشیم روی زمین پیش مادر شوهرم که بخوابه. منم رفتم لباس مهمونی رو از تنم در بیارم که صدای یا ابوالفضل پسر خواهر شوهرم اومد منم با همون وضعیت بد اومدم تو هال ظاهر پسر کوچیکه خوهرشوهرم داشت بدو میکرد سروش رو ندید پاهاش رو گذاشت روی پسری و لی تا صدای جیغ برادرش رو شنید پاهاش رو فشار نداد نمیدونم به کجای بچم فشار اورد که سروشم کبود شد و نفسش نمیومد. همه داشتیم سکته میکردیم تا وقتی بغلش کردم و اینقدر چنگش زذم تا نفس پسرم اومد. حس خیلی خیلی بد بود. خدا برای هیچ کس نیاره. آمین الهیییییییییی عزیزم طفلکی خدا ایشالا بلارو از همه دور کنه